۱۹ مهر ۱۳۸۷

بارمان را نتوانند که کشند.. اصلا// یا اینکه چطور یاد گرفتم پشت در آماده بایستم

1

این روزها فقط می نویسم برای تیترهایی که بعدا در بالای نوشته ها نصب خواهد شد. اصلا این بار امانت نوشته­ها را- حالا هر چقدر هم که سبک- این تیترها هستند که حمل می­کنند. وصد البته که رئیس قصد نداره که "شاه رفت" و "امام آمد" و از این...ها تحویلتان بدهد حالا هر چقدر هم که اینها در عمل اثرگذار ترین تیترها بوده باشند. نه، اصلا هر حرفی نزده ای را یکجورهایی نشده است بنویسد برایتان وباید یک جورهایی به خوردتان می داد، با چهارتا کلمه تیترش می کنه می چسباند آن بالا. یک جورهایی می نیمال تر. طوری که بار امانت را از روی جمله ها بردارم و تاکید را روی کلماتی بگذاریم که خودشان به اندازه کافی استقامت برای این کار داشته باشند( سلام آقای نامجو).

2

هیچ بعید نیست که یکی از آرزوهای رئیس برآورده بشه. همان که دلش می­خواست شبی:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست//پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان//نیم شب آمد به بالین من بنشست

سر فراگوش من آورد و به آوای حزین//گفت ای عاشق شوریدهء من خوابت هست؟

می فهمید که چی میگیم؟

3

خواب هامان هم اخیرا ویندزوری شده. یعنی اینقدر دنیا کوچیک شده؟

4

می دانید که؟ قاعده نانوشته یا ضرب المثلی هست که "نتها دوبار زندگی می­کنیم" یا همان که می گوید "پستچی همیشه دوبار زنگ می زند". پس اجالتا که پاهامون را روی هم انداختیم و حتی تا سر کوچه هم نمی رویم و می­خوانیم: "آهااااااااای مردم کلا به ...م"

۳ نظر:

Aso گفت...

na valla! man ke nemifahmam chi migi :-??

رئیس گفت...

از وقتی که ساز صراحی ساخته شد دیگه این آرزو هم بعید نیست

ImAn گفت...

ای عاشق شوریده، آیا همچنان که بیداری خود را به خواب زدی؟

کلاً خوشم آمد. و بقیه مردم هم ...