۳ اسفند ۱۳۸۶

اندر باب حسادت و اینها

گیریم که حالا بخواهیم واقع بینانه زندگی کنیم. تکلیف خیال چی میشه این وسط؟ بدونش زندگی چی میشه؟

اصلا آقای رئیس می خواد یه اعترافی بکنه.

حسودیمان رو یه بعضی آدم ها می خواهیم بیان کنیم.

سینما را می گیم. پر است از آدمهایی که رئیس دلش می خواست لحظه هایی از فیلم ها رو به جای اون ها بازی می کرد. اصلا چرا بازی کنیم؟ می خواهیم چند وقتی هم که شده-و فقط چند وقت!- در پوست اونها زندگی کنیم.

حسودیمان می شود به آن آقای "ادوارد نورتون" سرسخت و نترس در فیلم "فایت کلاب" در آن صحنهء شاهکار رانندگی در اتوبان که فرمان ماشین رو ول میکنه و میگه:Let things GO

به آقای "فارست ویتاکر"، آن سامورایی تنهای "گوست داگ" با آن دوست بستنی فروش شاد فرانسوی زبانی که داشت و هیچ از حرف هم نمی فهمیدند و فقط "دوست" بودند. به خانوم "جولی اندروز" شاد، در فیلم "اشک ها و لبخندها" که آنطور عاشقانه در کوههای سبز اتریش بدود و به بچه ها "دو ر می فا سل" یاد بدهد. و صد البته حسودی می کنیم به خانوم "اوما تورمن" فیلم "بیل را بکش"، نه به خاطر انتقام شیرینی که گرفت، بل برای زنده ماندنش، برای آن صحنهء آخر و آن تک نگین زیبای فیلم، آنجا که بعد از آنکه قلب آقای بیل رو از درون متلاشی می کنه، عاشقیت آقای بیل به ایشان تازه بیشتر میشود که بگوید:

"عزیزم، تو آدم بدی نیستی......تو آدم وحشتناکی هستی.......تو آدم مورد علاقهء من هستی"

و حسودی می کنیم به آقای "جیم کری" برای بازی در آن فیلم فوق العاده زیبای "نمایش ترومن"، آنجایی که به آخر دنیا رسیده و نا امیدانه به دیوار آخر دنیا مشت می کوبه و از آن پله ها بالا میره به سوی آن "فیجی"....

پ.ن: شما هم اگر دارید از این حسادت ها، ذیلا بفرمایید.

۶ نظر:

ImAn گفت...

من حسودیم می شود به این نیما که همیشه می تونه با یک نقطه نظرش رو بیان کنه.

من حسودیم می شه به فارست گامپ که هر وقت کاری رو می خواست بکنه به بهترین شکل انجام می داد.

حسودیم می شه به اون نقش مادر تو فیلم "مسافران" که اونقدر امیدوار بود که آدم های مرده رو تونست به عروسی بکشونه.

حسودیم می شه به جسی در فیلم " قبل از غروب" که تونست بی خیال بلیط هواپیماش شه، و از اون مهمتر زندگی ای رو که درست کرده بود ولی دوست نداشت کلاً کنار بذاره.

و از همه بیشتر و خیلی بیشتر و خیلی خیلی بیشتر حسودیم می شه به
HGW XX/7
و کاری که کرد و لبخندی که بعد از سالها سختی بر لبش در انتهای فیلم نشست. حاضرم تمام زندگیمو بدم تا آخرش یه همچون لبخندی بر لبام بشینه.

ناشناس گفت...

man ham hassodi mikonam gahi be do daste az adamha: first who are never shy in expressing their feelings and thoughts to others and next to people who have great minds.

Amir گفت...

ما نه که زودی جوگیر میشویم، بعد فیلم تندی خودمان را جای قهرمان میگذاریم و کلی با خودمان حال میکنیم... ولی تا فیلم بعدی را میبینیم قبلی یادمان میرود... از بچگی همین جوری بودیم.... اما الان چیزی یادمان نمی اید

فقط دلمان میخواست جای عباس اقای کیارستمی بودیم در مشق شب... بچه ها بیایند جلویمان حرف بزنند بروند... معصوم و لطیف... همین

ناشناس گفت...

من شدیدا حسودیم می شه به آقای دی کاپریو نه به خاطر فیلم تایتانیک بلکه به خاطر فیلم departed چون تونست فعل کردن رو در زمینه ی روانشناسش صرف بکنه.

ناشناس گفت...

Andar baianate shoma baiad arz konam ke shoma sai konid BORUN GARA bashid, BORUN GARA.
va badam inke az in hasudi jat:
man hamishe delam mikhast to ie kari ia reshteii be tahesh miresidam. na inke be tahe tah, vali be jaii ke harfi vase goftan dashte basham.
albate ieki az dustan _damat zelloh_ nazaresh in bud ke "motafavet budan dar motafavet budan ast", vali aya shoma be ie adame motaadel hasuditun mishe?
etefagan hamin motadel budane ke nemizare be tahe ie chizi beresim, chon vase motadel budan majburim ke vagtemuno tagsim konim beine chand ta chiz va dar natije hich kodumeshun be hade kamal nemirese.
sad albate ke har chiz bahaii dare va bahaie motafavet shodan ham ine ke az etedal kharej beshim.
That's my idea.

ناشناس گفت...

To avoid plagiarism, jomle dustemuno ingooneh bud:
""motafavet budan dar motadel budan ast"
sorry