1- بالاخره آقای رئیس هم دست از 360 نویسی برداشت
2- "رئیس" اسمی بود که در دروان لیسانس به ما داده بودن و طبعا هم دوستش داریم!
3- این آقای امیر عزیزدلمون به مدت دو ماه در سه وعده به ما میگفت که به این بلاد بلاگ اسپات هجرت کن و ما بودیم و ...... حالا زیر سایه بلندش بلاگ نویسی شروع کردیم
4- از رسم ناگزیر زمونه، خود سانسوری، بدم میاد. پس اگه چیزی نوشتیم ممکنه راجع به هر چی باشه حتی شما دوست عزیز! آخرش رو میدونم ولی به تو همین چاه خود کنده می افتیم. دوستی میگفت که آدمیزاد آخرش به هر کوفتی عادت می کنه. یا اون دوست دیگه که می گفت "صلح از حقیقت بهتر است".
5- گرچه که نوشتن فی ذاته مهم تر از بحث کردن راجع به نوعشه.دقیقن همون طور که رفتن از رسیدن مهمتره
6- برای شروع این دو قسمت (یک و دو) از فیلم مستند "علف" رو ببینید که بار اول 4-5 بار پشت سر هم نگاهش کردم. باور کردن اینکه حدود 60-50 سال پیش همچنین فیلمی تو ایران ساخته شد باشه تنم رو لرزوند. ترکیبش با موسیقییش شما رو به تماشای چیزی در حد جادو دعوت میکنه.
7- معنای زنده بودن رو توش میبینینم....زدن به امواج "کارون"..، پا برهنه در برف"زردکوه بختیاری" راه باز کردن برای "قبیله"....همه و همه برای جستجوی "علف"
8- نقشه جغرافیا هم جدیدا عضو مجموعه چیزهایی شده که اذیتم میکنه، شکل غناص "اونتاریو" که تهش انگار گره خورده و "ویندزور" مرکز این گره...باریکه ای مثل یک پل فقط مانده به که ما را هم بر آن راهی نیست.. انگار که راه نفس کشیدنی نیست .. هر چی می باره روی سر ما جمع میشه تا خفگی!
۶ دی ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)