۱۱ دی ۱۳۸۷

اساسا شرمنده ایم ولی همین است که هست

نه، فکر نکنید رئیس تمام شده است. کلا آدم گاهی باید کنار بنشیند و تماشا کند و دعوت به دیدن بکند. البته این دیدن همان دیدن خودمان نیست. منظورمان را که می فهمید؟ گاهی دنیای این زمینیها اتفاقاتی می افتد که راستش دیگر دل و دماغی برای نوشتن از تجربهء آن بالاهای رئیس نمی ماند. اینروزها ترجیح میدهیم به کار همان جاودانگیها و آن اباطیل خودمان بپردازیم.کاش این آقای رئیس بلد بود خودش را درست و حسابی تقسیم کند. اصلا داریم شک میکنیم که همان چهار نفری هم که از حال رئیس خبر داشتند و منظورمان را می گرفتند دیگر نگیرند.

۱ دی ۱۳۸۷

لابد این مدت داشتیم سعی می کردیم جاودانه شویم

حالا که رئیس درگیر مقاله و پیپر و تز شده... نمی فهد که اینها به چه کارش می آیند؟ می گفتند که برای جاودانگیتان. گفت که لابد که صد سال بعد، از همه جا بی خبری، چیزی، کسی، را جستجو کند برسد به ما و کارمان. نه؟ مگر نگفته بودند که این وبلاگ ها جاودانه می کنند آدم ها را؟. مگر مقاله و پیپر و تز و این اباطیل برای آن زمینیها نبود؟