۷ آبان ۱۳۸۷

گاهی.../کنج خلوتی.../... و سیگاری چنان

آدم ها را باید موقعی که خود خواسته از جمعی جدا می شوند، آرام، در گوشه ای، تا سیگاری بگیرانند، شناخت که قدشان چقدر بلند است. از طرز ان نگاهی که به اطراف می­کنند هنگام کام گرفتن از سیگار بر لبشان. مثل همین آقای مارچلو لیپی بزرگ با آن سیگار برگ معروفش بعد از قهرمانی ایتالیا، یا آقای والدیر ویرا دوست­داشتنی خودمان، آنجا که همه روی سر کول خداداد بودند داشت دنبال ته سیگارش روی زمین میگشت..

۲۹ مهر ۱۳۸۷



Somebody said: “you live your life forward, but you understand it backward”

۲۵ مهر ۱۳۸۷

من یک گناهکارم



اگر هم "آن جهانی" باشد و بنا بر روز داوری شود، باید برای لذت های نبرده از زندگی محاکمه مان کرد.

۲۳ مهر ۱۳۸۷

گاهی باید بخندیم به حماقتشان



طبق آمار سازمان هاي جهاني، سالانه بيش از 800 هزار زن و دختر از سراسر جهان به آمريكا قاچاق مي شوند و به فاحشه گري اجير مي گردند و دست آخر وقتي تاريخ مصرفشان به سر آمد، در گرداب اعتياد و موادمخدر جان مي بازند. برخي از جامعه شناسان بين المللي، كشاندن زنان و دختران به هاليوود را نيز از گونه همين نوع قاچاق انسان به شمار آورده اند!

نقل از روزنامه کیهان- یکشنبه 21 مهر

پ.ن: قضیه رو حدس می زنید حتما. بعد از روی فرش قرمز رفتن گلشیفته نوشته شده. جمع و ضرب قصیه را هم که خودتون میکنید دیگه. جمعیت 300 میلیونی آمریکا و سالانه 800 هزار زن قاچاق شده!!!!!!!!!

۱۹ مهر ۱۳۸۷

بارمان را نتوانند که کشند.. اصلا// یا اینکه چطور یاد گرفتم پشت در آماده بایستم

1

این روزها فقط می نویسم برای تیترهایی که بعدا در بالای نوشته ها نصب خواهد شد. اصلا این بار امانت نوشته­ها را- حالا هر چقدر هم که سبک- این تیترها هستند که حمل می­کنند. وصد البته که رئیس قصد نداره که "شاه رفت" و "امام آمد" و از این...ها تحویلتان بدهد حالا هر چقدر هم که اینها در عمل اثرگذار ترین تیترها بوده باشند. نه، اصلا هر حرفی نزده ای را یکجورهایی نشده است بنویسد برایتان وباید یک جورهایی به خوردتان می داد، با چهارتا کلمه تیترش می کنه می چسباند آن بالا. یک جورهایی می نیمال تر. طوری که بار امانت را از روی جمله ها بردارم و تاکید را روی کلماتی بگذاریم که خودشان به اندازه کافی استقامت برای این کار داشته باشند( سلام آقای نامجو).

2

هیچ بعید نیست که یکی از آرزوهای رئیس برآورده بشه. همان که دلش می­خواست شبی:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست//پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان//نیم شب آمد به بالین من بنشست

سر فراگوش من آورد و به آوای حزین//گفت ای عاشق شوریدهء من خوابت هست؟

می فهمید که چی میگیم؟

3

خواب هامان هم اخیرا ویندزوری شده. یعنی اینقدر دنیا کوچیک شده؟

4

می دانید که؟ قاعده نانوشته یا ضرب المثلی هست که "نتها دوبار زندگی می­کنیم" یا همان که می گوید "پستچی همیشه دوبار زنگ می زند". پس اجالتا که پاهامون را روی هم انداختیم و حتی تا سر کوچه هم نمی رویم و می­خوانیم: "آهااااااااای مردم کلا به ...م"

۱۶ مهر ۱۳۸۷

گاهی محو در چیزی می شویم

سوال: وقتي اين فيلم را مي ساختي هيچ فكر مي كردي فيلم موفقي از آب درآيد؟
جواب: وقتي فيلم مي ساختم خودم محو حوادث جلوي دوربين بودم و به بعدش فكر نمي كردم.

این جواب را حنا مخملباف 14/5 (در زمان مصاحبه) ساله می دهد.
با تشکر از هوکرز

۱۳ مهر ۱۳۸۷

مجموعه وبلاگ پست های کافه صاحاب پیانو

رفته ام یکی از کافه های ویندزور با خیال راحت واسه خودم نشسته ام کتابم را می­خوانم (چطوری احسان؟). کتابش البته یه جورهایی انگ تو کافه خوانده شدنه همان طور که از اسمش هم پیداست، "کافه پیانو". کتابه یک هفته ای توی یکی از این کیسه های پلاستیکی پستی TNTبوده از همین ها که روش نوشته صد در صد از مواد بازیافت شده ساخته شده؛ تا مثلا دل نازک امثال من که برای برای محیط زیست می تپه نشکنه، یا اینکه شاید هم معافیت مالیاتی ای چیزی در کاره. این همیشه از اون جور کارهای بد بختیه که هیچکس واسه خودش دوستش نداره. یعنی برای بعضی ها یه جورخلاصی از عذاب وجدانیه که هیچ منبع مشخصی نداره یا اینکه برای بعضی دیگه برای بستن دهان دیگران. به هر حال این کتاب "کافه پیانو" که من اسمش را میگزارم "مجموعه وبلاگ پست های کافه صاحاب پیانو" یا یه همچون چیزی، به شدت وبلاگیه. پاراگراف هایی که مثل پست های یک بلاگ قوی پرازغرغر های روزانه نویسنده شان از زمین و زمان و شیرین نوشته شده البته. از این ور به اون ور می پرند. تکه تکه می شوند. پراکنده می شوند و دوباره به هم می رسند-یه جایی یادمه یکی همچین تشبیهی از صدای نامجو کرده بود.

از متن کتاب:

"وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف می­ریختم که رفته بود توی نخ علی-که داشت آن گوشه برای خودش نماز می­خواند و پاک توی این دنیا نبود-و طرف، مثل این که بردپیت را توی لباس احرام دیده باشه چشم هایش از حدقه بیرون زده بود؛ به این فکر می­کردم که چه قدر این ناجور بودن­های ظاهری و این غیر مترقبه بودن ها قشنگ است"

"کافه پیانو" نوشته فرهاد جعفری

۱۱ مهر ۱۳۸۷

گاهی مستی میکنیم چنان

شرابش اگر شراب باشد، می رویم همچنان... با شما یا بی شما