۱۱ بهمن ۱۳۸۶

جاذبه و دافعه

آدمها مثل موجودات کوچک الاستیکی هستند که در خلا لایتناهی پراکنده اند. به هم نزدیک می شوند. برخور میکنند. سریع از هم کنده میشوند. فقط درصد کمی از برخورد هاست که بهشون میگن برخورد پلاستیک. همانها که دو برخورد کننده به هم می چسبند.

اینجا انگار قوانین فیزیک نقششون رو در زندگی به رخ آدمها می کشند. وقتی دو ذره بنیادی زیادی به هم نزدیک می شوند نیروهای دافعه قویتر از جاذبه عمل میکنند و ذرات دوباره از هم دور می شوند تا برخورد بعدی. همینطور کاتوره ای....

۹ بهمن ۱۳۸۶

سی سال آزگار


تقریبا سی سال پیش "تنها راه آزادی از انقلاب می گذشت". اتوبانهای تهران اون موقع هنوز ساخته نشده بودند.

کم کم میشه گفت "سی سال آزگار"

پ.ن: جمله بالا رو نمی دونم کی گفته ولی با اجرای نامجو از اینجا ببینید.

۲۷ دی ۱۳۸۶

واقعی بود... باید که واقعی می بود...از خواب در بیداری نمیگم.....زندگی رو میگم......

رنگ ها بودن ولی سه رنگ از همه زیباتر بود......آبی خاکستری سیاه ...و صدایی که می خواند

۲۴ دی ۱۳۸۶

لطفا چند تا گیلاس دیگه هم میل بفرمایید

دو شنبه 7 ژانویه. هوا به نسبت کانادا خیلی گرم شده بود شاید 10-15 درجه بالای صفر….با ایمان پیاده راه افتادیم به سمت "داون تاون ویندزور". یه کافه هست که هر از چندگاهی پاتوقمونه.... قهوه با گپ… به جز چند نفری که سر هم عربده کشی می کردند بقیه راه مثل همه دوشنبه ها خیلی خلوت بود…

دو تا قهوه مثل همیشه گرفتیم که تلخ بخوریم، به جای تلخ بد مزه بود...به زور شکر یکم مزه به قهوه ام دادم..

وسط صحبت بی مقدمه گفت اگه من می خواستم همین الان خود کشی کنم تو چه می کردی؟

- جلوت رو می گرفتم.

- اگه می رفتم یه جای دیگه می اومدی دنبالم که جلوم رو بگیری؟

- آره می اومدم.

- چرا آخه؟

- نمی دونم! خوشم نمی اومد خود کشی کنی.

- نه فرض کن من آگاهانه انتخاب کردم نه از سر استیصال. الان حال کردم که خودم رو بکشم. فکر کن در این لحظه هیچ چیز رو بیشتر از این نمیخام.

- آره حتی اگه کارت آگاهانه باشه. میدونم دارم آزادیت رو سلب می کنم. شاید فکر می کنم اگه "طعم چند تا گیلاس" دیگه رو بچشی این کارو نمی کنی. می دونم خلاف زندگی کردن در زمان حاله. شاید "بعدا" دلیلی برای پشیمون شدن پیدا کنی. شاید حس الانت دروغ باشه.

- ولی من همین "الان" این تصمیم رو دارم تو چه حقی داری که آزادی "الان" من رو بگیری بگی بعدا چی میشه.

دیگه جوابی نداشتم

موضوع رو فراموش کردیم..آوازه خوان برگشتیم خونه.. فیلم "مرگ یزدگرد" بیضایی رو دیدیم. فاز داد.

پ.ن: ایده یک نماشنامه دو نفره می تونه باشه. کسی که می خواست خود کشی کنه و کس دیگری که مانعش میشد و عقایدشون در مورد زندگی.

پ.ن2: کنسرتو "آرانخوئز"... جادوی صدای کلارینت و رقص انگشتان "پاکو دلوسیا" روی گیتار.... پر کننده این روزهای پارادوکسیال ما

۱۷ دی ۱۳۸۶

ساربان

1- حالتی رو فرض کنید که در 12 سالگی نابینا شده اید. آخرین چیزی که به ذهنتان می رسد خواننده اپرا شدن است. همین اتفاق برای "آندره ا بوچلی" ایتالیایی افتاده ....صداش رو دریابید.

2- اول ترم، دانشگاه پر است از صورتهای بهت زده. آدم های آب به آب شده... آنهایی که از آنور آب آمده اند… چنان نگاهم می کنند که گویی من ازشون نیستم.

3- حالتی رو تجربه کردید که آهنگی تمام روح موسیقایی شما رو تسخیر کنه؟ حتی اگه آهنگ دیگه ای داری گوش می کنی باز اونه که تو ذهنت میخونه…. در 4 روز گذشته "ای ساربان" نامجو رو بیش از 50 بار گوش کردم.

پ.ن: ممنون از دوستی که "ای ساربان" رو برام فرستاد


۱۱ دی ۱۳۸۶

عوارض جانبی زندگی

1-عمل به دنیا اومدن مثل دارو مصرف کردنه... دارو رو خدا میریزه تو حلقت بعد با عرعر متولد میشی..خوب البته اثر این دارو یکم بلند مدته..و صد البته که عوارض جانبی هم داره.

سر درد، افسردگی، ناتوانی در تغییر دادن، بی حسی، خواب، توهم پایداری، دروغ، سردرد ....سردرد....سردرد

همیشه بعضی داروها رو برای کم کردن اثرات جانبیشون به همراه داروهای مکمل مصرف می کنند.

در این مورد هم چیزایی هست:

شعر، موسیقی، ادبیات، شراب،دوست، سیگار و بنگ، وبلاگ نویسی و...

برای تحمل پذیر کردن "بار هستی" یا به قول میلان کوندرا "سبکی تحمل ناپذیر هستی".


2- یکسال از غرب نشینی آقای رئیس گذشت (هو الباقی).

3-دقت کنید به تشابه لغوی کم نظیر غرب با غربت.