رقص؟
گفتی رقص؟
کلی حرف دارم که بهت بگم.
بیا شروع کنیم....با هم..یک دو..
یک قدم به راست..یک قدم به چپ...یک پرش به جلو...پای چپ خم، نیمدایره ای در هوا می زند..و یک قدم به عقب
این "زوربای یونانی" بود که به جوان انگلیسی رقص یاد می داد. جوانی نه به اندازهء عمرش از لذات زندگی چشیده، که اصلا لذت بردنی را بلد نبود. رقص فوت آخر کوزه گریِ "زوربا" بود. معلمی شده بود که به جوان درس لذت بردن یاد بدهد. معلم شادی. نه اصلا چرا معلم شادی. مگر نه اینکه کسی که لذت بردن را بلد نیست فرقی با مرده ندارد. پس "زوربا" معلم زندگیش بود و درس آخرش: دیوانگی.
پسر سه ساله اش که مرده بود، برغم همه، او رقصیده بود. به جوان می گفت:" تنها رقص بود که دردم را از بین می برد". کم آوردی، رقص را رو کن.
زوربا این را فهمیده بود که این رقص انگار همه چیز را با هم دارد: هارمونی، موسیقی، دیوانگی، و سرخوشی.
پ.ن1: از رقص نوشتن راستش همچین ساده هم نیست. کار حرف و کلمه نیست. باید بری خودتو بندازی وسط و یا علی...خواست حرکته به قول کسی.
پ.ن2: قصاراتی دیدیم از مارتا گراهام رقصنده بزرگ آمریکایی:
«وقتی کلمات نارسا هستند به حرکت نیاز است.
شالودهی تمام رقصها چیزی عمیق در درون شماست.»
«هنگامی که منابع درونی آدمها را آزاد میکنید
دیدن آنچه رخ میدهد خیلی دلپذیر است.»
مارتا گراهام
پ.ن3:شماره آخر "هزارتو" درباره رقص.
۴ نظر:
I have the same feeling with my aerobic exercises. It ameliorates my life.
عزم آن دارم که امشب نیمه مست
پایکوبان کوزه ی دُردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هر چه هست"
یکبار یه جایی که حدود 400 تا آدم تو یک سالن بودیم، به ما گفتن چشاتونو ببنین و هر جور دلتون خواست برقصید. آهنگش رو خیلی دوست داشتم. سبک "نیو ایج" بود یا به قولی "اسپریچوال". اون بهترین رقص زندگیم بود.
raise golam! man kheyli ba raghsidan ertebat bargharar nakardam lik hamishe az didanesh lezat bordam, be khosus az classicash.
ye nokte: un javani ke tu filme zurba mibini dar vaghe hamoon nikos cazantzakis nevisandeye roman hast ke dar asl yunaniye.(tuye ghese ham yunaniye)
معلم شادی. نه اصلا چرا معلم شادی. مگر نه اینکه کسی که لذت بردن را بلد نیست فرقی با مرده ندارد. پس "زوربا" معلم زندگیش بود
kheili qashang bood :)
ارسال یک نظر