۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷

با توام. آیا خبری هست هنوز؟

با تو ام

اعصابم خورده. می شنوی ؟ شش ماه دنبالتم....واسه ما کم نیست.این ارتباطات مجازی لعنتی. می دونی که زیاد خوشم نمی اومد ازشون. همیشه رودررو بودیم با هم. الان که یه اقیانوس فاصله افتاده بین این دو رو. نمی دونم چرا هر دفعه دنبالت گشتم دنیا یه بازی در اورد. چندمین باره تو این ماه که خوابت رو دیدم.

شنیدم فلک سر ناسازگاری باهات گذاشته؟ هان درست شنیدم؟ اوضاع روبه راه نیست؟ اونجور که می خواستی پیش نمیره؟ می دونم. قانون مورفی بود دیگه اسمش.

عوضش وقته خوبیه که یادمون بیاد. کم نداشتیم از این جور چیزها؟ یادت که نرفته؟ وقتی صدامون به هیچ جا نمی رسید رو که یادت نرفته؟ "داوری" رو که ناداوری میکرد؟ وقتی فریاد می زدی رو چی؟ یادته دو دستی گرفته بودمت؟ می ترسیدم کار دسته خودت بدی. اشتباه می کردم. تو بودی که بعدها نگذاشتی من کار دست خودم بدم. اینها رو یادت نباشه اون شب رو حتما یادته. چهار نفر بودیم توی "فرهنگیان" روی جدول نشسته بودیم. تو از امید گفتی. زندگی رو گفتی که چقدر می تونه قشنگ بشه. راست بود. حالا حتی بدون اون ها هم زندگی رو می­تونم زیبا ببینم. وقتی یکیمون روبراه نبود می رفتیم پیش "بابا رحیم". یه چیزی بهمون می داد حالمون رو جا می آورد. حتما از اون معجون نخوردی که روبراه نیستی. اون کل کل هامون، سیاست گذاریهامون رو آخر شب ها سر کوچه "ساعد" وقتی توی "کلت" نشسته بودیم چی؟ اون روزهای خودت رو با "آناتما" و "داریوش"، یادته که؟ روبراه نبودی. درست شدی. اون شب های طولانیه بیداری. روی "سنگ و یونولیت" خوابیدن رو چی؟ به هم انرژی مثبت می دادیم مدام. "گل صد برگ" گوش می کردیم که بتونیم ادامه بدیم. اون شب آخری رو که مطمئنم یادت هست. "ققنوس" چه کرد با ما. از هیچ به همه چیز رسیدیم. همه چیز که نه، ولی چیزی رو برگردوندیم که تو خواب هم نمی دیدیم. برای از دست دادنش مرثیه هم خونده بودیم. یادته که؟ روی همون سنگ ها دراز کشیدیم. اشکمون داشت می اومد. ولی می خندیدیم. بعدش رو چی؟ اون همه پله ها رو که شش ماه دویدیم بالا و پایین و آخرش هم هیچ. نا امیدمون کردن-و شاید هم برای همینه که من اینجام الان-. اینها رو حتما الان جدی نمی دونی. خوب یه جورایی راست می گی ولی از اینجاها بود که شروع کردیم. مگه نه این که الان پوستمون هم کلفت تر شده؟ مگه نه اینکه سنسور هامون دیگه به خیلی چیزا حساس نیستند؟

"سرود آفرینش" همیشه یکی از آخرین چیزها بود. جواب می داد. نه؟ یادته عاشق "قاصدک" بودیم؟ همین الان دارم بهش گوش می­کنم. مانده خاکستر گرمی جایی هنوز.

راستی "الههء خرد" مگر نیست با تو؟

۷ نظر:

ImAn گفت...

پست قشنگی بود به همراه طعم توت فرنگی در صبحی تازه.
می رویم همچنان.

ناشناس گفت...

گر چه بدون این خاطرات نمیشه زندگی کرد با اونا هم کاری از پیش نمی ره ..ولی امید می گه اندک شرری هست هنوز

ناشناس گفت...

ma ba ham post kardim... daghigan ba ham!!

ناشناس گفت...

Raees, agar in refighemuno gir avordi salame manam behesh beresun, manam delam barash tang shode

ناشناس گفت...

چقدر زود لحظات زندگی تبدیل به خاطره میشن!ولی ما هستیم هنوز.

ناشناس گفت...

raise golam! dar haghe shajariyan haye az control ejhaf kardi ba in postet!

ناشناس گفت...

Delam misouzad, delam misouzad .........